سعدی شیرازی می فرماید : هزار دوست کم است یک دشمن بسیار .چرا امروزه نقش دوستیه آنچنان که قدیم ها بود نیست ؟و چه خوب ناشناسی گفته که آنچه که کهنه اش بهتر است دوست است.
روزی دختر کوچولویی از مادرش پرسید: مامان؟نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد.
اون ها بچه دار شدند و اینجوری نژاد انسان ها به وجود اومد.دو روز بعد دخترک همین سوال رو از پدرش پرسید.پدرش پاسخ داد: خیلی سال پیش میمون ها تکاملیافتند و نژاد انسان ها پدید اومد.دختر کوچولو که گیج شده بود نزد مادرش رفت و
گفت: مامان؟ تو گفتی خداانسان ها رو آفرید ولی بابا میگه انسان هاتکامل یافته ی میمون هاهستند...من که نمی فهمم!مادرش گفت:
عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت درمورد خانواده ی خودم گفتمو بابات در مورد خانواده ی خودش!!!
کودکی که آماده تولد بود نزد خدا رفت و پرسید: میگویند فردا شما مرا به زمین میفرستید اما من به این کوچکی بدون هیچ کمکی چگونه میتوانم برای زندگی به آنجا بروم؟ خداوند پاسخ داد: از بین تعداد بسیاری از فرشتگان من یکی را برای تو در نظر گرفتهام او از تو نگهداری خواهد کرد. اما کودک هنوز مطمئن نبود که میخواهد برود یا نه؟ کودک گفت:
اما اینجا در بهشت من هیچ کاری جز خندیدن و آواز خواندن ندارم واینها برای شادی من کافی هستند. خداوند لبخند زد و گفت: فرشته تو برایت آواز خواهد خواند و هر روز به تو لبخند خواهد زد. تو عشق او را احساس خواهی کرد و شاد خواهی بود. کودک ادامه داد: من چطور میتوانم بفهمم مردم چه میگویند وقتی زبان آنها نمیدانم. خداوند گفت:
فرشته تو زیباترین و شیرینترین واژهایی را ممکن است بشنوی در گوش تو زمزمه خواهد کرد و با دقت و صبوری به تو یاد خواهد داد که چگونه صحبت کنی. کودک با ناراحتی گفت: وقتی میخواهم با شما صحبت کنم؟ اما خدا برای این سئوال هم پاسخی داشت: فراشته ات دستهایت را در کنار هم قرار خواهد داد وبه تو یادخواهد داد که چگونه دعا کنی.
کودک سرش را برگرداند و پرسید: شنیدهام که در زمین انسانهای بدی هم زندگی میکنند. چه کسی از من محافظت خواهد کرد؟ فراشته ات از تو محافظت خواهد کرد حتی اگر به قیمت جانش تمام شود. کودک با نگرانی ادامه داد: من همیشه به این دلیل که دیگر نمیتوانم شما را ببینم ناراحت خواهم بود. خداوند لبخند زد گفت: فرشتهات همیشه درباره من با تو صحبت خواهد کرد و به تو راه باز گشت نزد من را خواهد آموخت، گرچه من همیشه در کنار تو خواهم بود.
کودک میدانست که باید به زودی سفرش را آغاز کند. او به آرامی یک سئوال دیگر از خدا پرسید: خدایا اگر من باید همین حالا بروم، نام فرشته ام را به من بگو!؟ خداوند شانه او را نوازش کرد و پاسخ داد: نام فرشته ات اهمیتی ندارد به راحتی می توانی اورا مادر صدا کنی ...
روزی مرد کوری روی پلههای ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بود روی تابلو نوشته شده بود: من کور هستم لطفا کمک کنید. روزنامه نگارخلاقی از کنار او میگذشت، نگاهی به او انداخت. فقط چند سکه در داخل کلاه بود.. او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت آن را برگرداند و اعلان دیگری روی آن نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و آنجا را ترک کرد. عصر آنروز، روزنامهنگار به آن محل برگشت، و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است. مرد کور از صدای قدمهای او، خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که آن تابلو را نوشته، بگوید که بر روی آن چه نوشته است؟
روزنامهنگار جواب داد: چیز خاص و مهمی نبود، من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده میشد: امروز بهار است، ولی من نمیتوانم آنرا ببینم !!!
وقتی کارتان را نمیتوانید پیش ببرید، استراتژی خود را تغییر بدهید. خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد. باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است. حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل، فکر، هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است ......... لبخند بزنید!
دکترعلی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است
1. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است... تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.
2. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهاشان یکی است.
3. آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند آدمهای معتبر و با شخصیت.. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4. آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم .. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.است.
می گویند که تنها یک دقیقه طول میکشد که
دوستی را پیدا کنید٬ یکساعت میکشد تا از او
قدردانی کنید اما یک عمر طول میکشد تا او
را فراموش کنید .
روزی فرشته ای از فرمان خدا سرپیچی کرد وبرای پاسخ دادن به عمل اشتباهش درمقابل تخت قضاوت احضار شد. فرشته از خداوند تقاضای بخشش کرد. خداوند با مهربانی نگاهی به فرشته انداخت وفرمود: من تورا تنبیه نمیکنم، ولی تو باید کفاره گناهت را بپردازی. کاری را به تو محول میکنم، به زمین برو و با ارزشترین چیز دنیا را برای من بیاور.
فرشته خوشحال از اینکه فرصتی برای بخشوده شدن دارد به سرعت به سمت زمین رفت. سالها روی زمین به دنبال با ارزشترین چیز دنیا گشت. روزی به یک میدان جنگ رسید، سرباز جوانی رایافت که به سختی زخمی شده بود. مرد جوان دردفاع از کشورش با شجاعت جنگیده بود وحالا درحال مردن بود فرشته آخرین قطره از خون سرباز را برداشت و با سرعت به بهشت باز گشت.
خداوند فرمود: به راستی چیزی که تو آوردی باارزش است. سربازی که زندگیش را برای کشورش میدهد، برای من خیلی عزیز است، ولی برگرد وبیشتر بگرد.
فرشته به زمین بازگشت وبه جستجوی خود ادامه داد. سالیان دراز در شهرها ،جنگلها و دشتها گردش کرد. سرانجام روزی در بیمارستان بزرگ پرستاری دید که بر اثر یک بیماری در حال مرگ بود.
پرستار از افرادی مراقبت کرده بود که این بیماری را داشتند و آنقدر سخت کار کرده بود که مقاومتش را از دست داده بود.. پرستار رنگ پریده در تختخواب سفری خود خوابیده بود و نفس نفس میزد.
در حالی که پرستار نفسهای آخرش را میکشید، فرشته آخرین نفس پرستار را برداشت و به سرعت به سمت بهشت رفت.
و به خداوند گفت: خدوندا مطمئنم آخرین نفس این پرستار فداکار با ارزشترین چیزدر دنیاست. خداوند پاسخ داد: این نفس چیز با ارزشی است. کسی که زندگیش را برای دیگران میدهد، یقینا از نظر من با ارزش است، ولی برگرد و دوباره بگرد. فرشته برای جستجو ی دوباره به زمین بازگشت و سالیان زیادی گردش کرد. شبی مرد شروری را که بر اسبی سوار بود درجنگل یافت. مرد به شمشیر و نیزه مجهز بود.. او میخواست از نگهبان جنگل انتقام بگیرد.
مرد به کلبه کوچکی که جنگلبان و خانوادهاش درآن زندگی میکردند، رسید. نور از پنجره بیرون میزد. مرد شرور از اسب پایین آمد و از پنجره داخل کلبه را بدقت نگاه کرد.
زن جنگلبان را دید که پسرش را میخواباند و صدای او را که به فرزندش دعای شب را یاد میداد،شنید. چیزی درون قلب سخت مرد، ذوب شد.. آیا دوران کودکی خودش را بیاد آورده بود؟
چشمان مرد پر از اشک شده بود وهمان جا از رفتار و نیت زشتش پشیمان شد وتوبه کرد.
فرشته قطرهای اشک از چشم مرد برداشت و به سمت بهشت پرواز کرد.
خداوند فرمود:
این قطزه اشک با ارزشترین چیزدردنیاست، برای اینکه این اشک آدمی است که توبه کرده وتوبه درهای بهشت را باز میکند.
گفت: برای مهمانی آماده ای؟
گفتم: کدام مهمانی؟ از چی صحبت میکنی؟
گفت: منظورم ماه رمضانه
گفتم: این چه مهمانی است که پذیرایی آن نخوردن و نیاشامیدنه؟
گفت: مهمانی از نوع دیگر است و پذیرایی آن هم از نوعی دیگر!
(خوردن غذای جسم است و امساک غذای جان)
گفتم: آیا ما هم به مهمانی دعوت شدیم؟
گفت: دعوت عمومیه هلال رمضان که در افق دیده شد کارت دعوتی است
که به همه داده شده است .
هلال پیک خداست.
به سراغ من اگر می ایید
پشت هیچستانم
پشت هیچستان جایی است
پشت هیچستان رگ های هوا پر قاصدهایی است
که خبر می آرند از گل واشده دورترین بوته خک
روی شنها هم نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سرتپه معراج شقایق رفتند
پشت هیچستان چتر خواهش باز است
تا نسیم عطشی در بن برگی بدود
زنگ باران به صدا می اید
آدم اینجا تنهاست
و در این تنهایی سایه نارونی تا ابدیت جاری است
به سراغ من اگرمی ایید
نرم و آهسته بیایید مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهایی من
زندگی دفتری از خاطره هاست یک نفر در دل شب یک نفر در دل خاک
یک نفر همدم دوستی هاست یک نفر همسفر سختی هاست
چشم تا باز کنیم عمرمان می گذرد ما همه همسفریم .
چرا کسی جواب نمی ده ؟؟؟
ها چی شده؟؟؟
باشه خودم جواب ها رو می نویسم :
جواب سوال اول :
وسط زمین همین جایی است که من نشستم.
می گی چرا ؟
قبول نداری پاشو زرع کن !!!
جواب سوال دوم :
ستاره های آسمون به اندازهی مو های یه الاغ (بلا نسبت شما ) است .
می گی چرا ؟
قبول نداری پاشو بشمار !!!
جواب سوال سوم :
خدا تو کتابش خبر داده وقتی موسی و قومشو ورداشت از مصر ببره فرعون
دنبالش اومد تا رسید لب دریا موسی عصا شو زد زمین و آبا پس رفتند دریا
به قدرت خدا از گرمی آفتاب خشک شد پس اون زمینی که یه دفعه رنگ
آفتاب رو دیده همین زمینه .
می گی چرا ؟
پاشو قرآن رو بخون !!!
جواب سوال چهارم :
اون چهار جوندار بی پدر مادر یکی آدم است یکی حوا است یکی
عصای موسی که اژدها شد و اون قوچی که از آسمون اومد و
به جای اسماعیل قربونی شد.
جواب سوال پنجم :
اونی که روش شیرینه توش تلخه این دنیاست که چند روزی خوشی و
آخرش مرگه .
و جواب سوال آخر :
اونی که روش تلخه روش شیرینه ثواب آخرته که تو این دنیا چند روزی
سخت می گذره اما تو آخرت همش راحتی .
خانه ی دوست کجاست ؟
درفلق بود که پرسید سوار
آسمان مکثی کرد
رهگذر شاخه ی نوری که به لب داشت به تاریکی شن ها بخشید
و به راهی نشان داد سپیداری گفت :
نرسیده به درخت کوچه باغی ست که از خواب خدا سبزتر است
و در آن عشق به اندازه ی پر های صداقت آبی ست
میروی تا ته آن کوچه که از پشت بلوغ سر بدر می آورد
به سمت گل تنهایی می پیچی
دو قدم مانده به گل
پای فواره ی جاوید اساطیر زمین می مانی
و تو را ترسی شفاف فرا می گیرد
در صمیمیت سیال فضا خش خشی می شنوی
کودکی می بینی رفته از کاج بلندی بالا
جوجه بردارد از لانه ی نور
و از او می پرسی
خانه ی دوست کجاست ؟
بالا تر از همه چیز این است خودمان صادق باشیم.(ویلیام شکسپیر)
دوست داشتن کسی که لایق محبت نیست اسراف محبت است.
(دکتر علی شریعتی)
عشق عینک سبزی است که انسان با آن کاه راینجه می بیند.(مارک تواین)
مادرشاهکار طبیعت است.(گوته)
وجدان صدای خداست.(لامارتین)
برای تربیت اراده بهترین زمان جوانی است.(فیثاغورث)
وسط زمین کجاست ؟
ستاره های آسمون چند تاست ؟
کدوم زمینه که یه دفه رنگ آفتاب رو دیده ؟
چهار جوندار بی پدر و مادر کدومان ؟
اون چیه که روش شیرینه توش تلخه ؟
اون چیه که روش تلخه توش شیرینه ؟
( هرکی جواب رو می دونه توقسمت درج نظر بنویسه و من به اسم خودش
تو وب لاگ می نویسم )